.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
شکارچی مازنی تانک های عراقی کیست/عکس


شاید هنوز فرماندهان بعثی عراق که جان سالم به در برده اند به دنبال پسرک 14 ساله ای باشند که وقتی آرپی جی را بر دوش خود می گذاشت هیچ تانکی از دستش در امان نبود. کشاورز زاده بابلی که هنوز هم خجالت می کشد که بگوید جانباز است امروز مظلومانه در کنج خانه ای 35 متری اجاره ای در منطقه سبلان تهران با خانواده اش زندگی می کند.

ایرج باباجانپور متولد چهارم خردادماه 1346 در روستای میرود پشت بابل است. پدرش کشاورز بود و با 6 برادر و خواهر روی زمینها کشاورزی پدر قوت خانواده را تامین می کردند.

ایرج در مورد دلایل حضورش در جنگ می گوید: یادم هست که از 6 سالگی روی زمین کار می کردم. شبها خسته و کوفته به خانه می آمدم و تنها سرگرمی ما بازیهای کودکانه بود که البته حس و حالش را نداشتیم. چون دسترسی ما به روزنامه ها کم بود. بعد از انقلاب پدرم یک دستگاه تلویزیون خرید تا بتوانیم اخبار و برنامه های انقلاب را ببینیم. یادم هست که 12 یا 13 ساله بودم که یک شب وقتی به خانه آمدم از اول تا آخر سخنرانی امام خمینی (ره) را گوش دادم. وقتی که امام (ره) فرمان دادند که باید از جبهه ها پشتیبانی کرد تا صبح توی رختخواب به این موضوع فکر کردم و تصمیم گرفتم هر طور که شده خودم را به جبهه برسانم.

پدرم می گفت: ایرج من برای تو ماشین و خانه می خرم و تو عصای دست من هستی، نباید به جبهه بروی. مادرم هم مخالف بود. ولی من زیربار نمی رفتم. تا اینکه در سپاه پاسداران برای گذراندن دوره های آموزشی ثبت نام کردم و از همانجا به سلاح آرپی جی علاقمند شده و طرز استفاده از آن را یاد گرفتم.

نخستین مجروحیت در نخلستانهای خرمشهر

سه ماه بعد یعنی در همان سال 59 به منطقه جنوب اعزام شدیم و در حصر آبادان حضور داشتم. در آن عملیات بالگردهای عراقی به دنبال تک تیراندازها و آرپی جی زنها بودند و من در حالی که آرپی جی در دست داشتم از دست رگبارهای پیاپی بالگردهای عراقی در نخلستانهای جنوب فرار می کردم. تا اینکه در خرمشهر از ناحیه دست راست به دلیل اصابت تیر مستقیم و از ناحیه پا به دلیل اصابت خمپاره مجروح شدم.

روز بعد از عقد کنان دوباره به جبهه رفتم

پس از مجروحیت به بیمارستانهای نفت، اصفهان و شهید چمران و مصطفی خمینی تهران منتقل شدم و حدود 14 روزی بستری بودم. پدرم در روز ترخیص از بیمارستان من را به بابل برد تا استراحت کنم و به خیال اینکه ازدواج می تواند مانع حضور دوباره من در جبهه شود برای من به خواستگاری رفتند.

عروس خانم خواهر یکی از همکلاسهای من در دوران مدرسه بود و با مهریه 25 هزار تومان عقد کردیم. نکته جالب اینجا بود که فردای روز عقد کنان توسط گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلای مازندران با قطار به جنوب اعزام شدم.

دومین مجروحیت در عملیات فتح المبین / گلوله 106 میهمان ناخوانده شد

یادم هست که عملیات فتح المبین بود و قرار بود دهکده شیخ شجاع را تصرف کنیم. صبح عملیات مثل همیشه گلوله های آرپی جی را توی کیف مخصوص چیدم و به سمت خاکریز حرکت کردم. آن روز (به قول پرویز پرستویی در فیلم لیلی با من است) حدود 6 تا تانک ترکوندم. آنقدر عملیات موفقیت آمیز بود و روحیه بچه ها بالا بود که اگر چند ساعت دیگر ادامه داشت صدام را هم دستگیر می کردیم. ولی پاتکها آغاز شد و یک عدد خمپاره 106 نصیب من شد و دوباره از همان ناحیه دست و پا ترکش خوردم.

6 ماه فراموشی / همه فکر می کردند شهید شدم

موج انفجار به حدی بود که چندین متر به هوا پرتاب شدم. آن لحظه انگار تمام خاطرات زندگی ام مانند فیلم سینمایی جلوی چشمانم به نمایش درآمد. زبالم لال شده بود. وقتی که امدادگران من را به داخل آمبولانس می بردند درد می کشیدم ولی زبان فریاد نداشتم. بعد من را به بیمارستانهایی در اصفهان و شیراز منتقل کردند.

به همسرم گفتند مراقب باشد چون من موجی هستم

آن روزها پدرم و پدر همسرم مدتها به دنبال من می گشتند. چون چهارماه هیچ خبری از من نبود پلاک شناسایی‌ام هم گم شده بود و هیچ چیز را به یاد نداشتم. خانواده فکر می کردند من شهید شده ام. تا اینکه پس از مدت 6 ماه حافظه ام برگشت و خانواده ام به سرعت خود را به بیمارستان رساندند. به همسر و مادرم گفتند که مراقب باشند چون من موجی هستم و شاید به آنها حمله کنم.

در این آشپرخانه کوچک جانبازی با همسرش دارد شام می پزد

 برای باردوم هواپیمای دشمن مرا تعقیب کرد. پایم به زنجیر نگهبانی گیر کرد و زمین خوردم و بعد گلوله های هواپیما چشمها و سر و سینه ام را نشانه رفتند.
جانباز باباجانپور در عملیات فاو
بعد از مدتی من را به خانه آوردند و پس از چند روز دوباره به جبهه اعزام شدم. درعملیات فاو من فرمانده پیک ستاد فرماندهی و مسئول اطلاعات عملیات بودم و حدود 20 موتورسوار تحت فرمان من اخبار و نامه‌های محرمانه را جابجا می کردند. 6 ماه در فاو مستقر بودیم تا اینکه زمان عملیات فرا رسید. وقتی از اروند عبور کردیم عملیات آغاز شد در حین عملیات من به سرعت با آر پی جی در حال فرار بودم چون یک هواپیمای عراقی بازهم من را تعقیب می کرد. پیش از این کارخانه نمک توسط گلوله های شیمیایی مورد حمله قرار گرفته بود و منطقه کاملا آلوده بود. در حین فرار زنجیر ایست بازرسی یکی از نگهبانیها باز نشده بود و من با همان شدت به زمین خوردم و خاک آلوده وارد دهان و پوستم شد.

وقتی که زمین خوردم هواپیما به به سمت من شلیک کرد و از ناحیه دست و پا و چشم مجروح شدم. حتی پزشکان بخشی از روده های من را کوتاه کردند. در عملیاتهای دیگر هم چندین بار ترکش خوردم که هنوز تعداد زیادی ترکش در سر و سینه ام وجود دارد.

و اما امروز 23 سال از جنگ می گذرد. ایرج باباجانپور با سابقه ترکاندن بیش از صد تانک جنگی به عنوان قهرمان ملی و جانباز 70 درصد در خانه ای 35 متری و اجاره ای در منطقه سبلان تهران زندگی می کند. این جانباز امروز پدر خلیل 28 ساله، چمران 27 ساله، سلمان 25 ساله و قطع نخاع، زهرا 24 ساله و زهره 20 ساله است.

جانباز باباجانپور می گوید: برای درمان مصدومیت شیمیایی و ترکشهایم مجبور شدم به تهران نقل مکان کنم. امروز حدود 6 سال است که در تهران هستم ولی نمی دانم چرا پرونده جانبازی ام هنوز از شمال به تهران منتقل نشده است. البته بنیاد شهید تهران گفته است ما قبول نمی کنیم پرونده به تهران منتقل شود.

روز جانباز کسی یک پیامک هم برای ما ارسال نمی کند

الحمد لله حقوق ماهانه بنیاد شهید برای جانبازان 70 درصد خوب است ولی من تمام زندگی ام را با صد میلیون قرض و بدهی برای درمان فرزندم سلمان هزینه کردم. سلمان موقع شیرجه زدن در دریا دچار قطع نخاع شده و تحت درمان قرار دارد. خانه ای که اکنون در آن زندگی می کنیم  5 میلیون رهن و ماهانه 220 هزار تومان کرایه اش است.  الحمدالله خدا را شاکر هستم که زنده ام و نفس می کشم هر چند دیگر یادمان رفته جانبازیم چون حتی در روز جانباز دیگر کسی یک پیامک هم برای ما ارسال نمی کند.

هر چند روزگار سختی داریم ولی تنها آرزویمان دیدار با رهبر انقلاب است. زیرا دیدن سیمای ایشان است که به ما روحیه و خون تازه می دهد./مهر

 


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();
نظرات خوانندگان :

نا شناس 27 مهر 1390
کاش میشد از 3000میلیارد که آقایان به جیب زدند و رفتند یه مبلغ ناچیزی به امثال این جانباز سرافراز میرسید
متاسفم.......................................
حسین 28 مهر 1390
جانباز عزیز باباجانپور و جانبازان عزیز من دست شما را می بوسم و افتخار هم میکنم در ضمن تقاضا دارم ارزش خودتان را به انتظار پیامک پایین نیاورید چرا که خیلی از رفقای دیروز شما دیگر بر جایگاهی نیستند که به درد شما و دوستان شما آشنا باشند و الان خیلی از بچه های رزمنده برای مدیر شدن از طرف......... رد صلاحیت می شوند و به جای آنها افرادی از خانواده کمونیست و منافق با تایید برادران اداره .... تایید شده و پست حساس و کلیدی را درادرات و نهادهای کشور تصاحب کردند و به همین خاطر دل سید علی ما را به درد می آورندو تخلفات زیادی را نیز مرتکب می شوند و واهمه ای از این کار ندارند چرا که کارشان چاپلوسی و متاسفانه چفیه به گردن هم شده و از بسیجی ها ی دوره جبهه و جنگ هم بسیجی تر شده ا ند و در مقابل رزمندگان فرمایش زیبای امام عزیز(ره)«که ملاک حال فعلی است »را برای منافع خود مصادره کرده اند غافل از اینکه کسی که نهالی را به ثمر رساند با دست خود موقع چیدن محصول تیشه به ریشه آن نخواهد زد . در پایان آرزی سلامتی و سعادت و شفای عاجل برای شما و همه جانبازان و فرزند دلبندتان را از خدا مسئلت داشته و برای جمهوری اسلامی سربلندی و برای مقتدای مان سید علی خامنه ای طول عمر باعزت آرزومندم و امید دارم به آرزی دیدار با مقتدا برسید و عوض ما هم بر دستان مبارک بوسه زنید .حسین ......
نا شناس 28 مهر 1390
اجرتان با خداوند
نا شناس 28 مهر 1390
اکنون که روابط ما با دولت عراق خوب شده و انگار نه انگار که اینها فرزندان مارا کشتند خدارا شاکر باش که خسارت 100 تانک منهدم شده را از شما نمیگیرند . باشنیدن سخنان شما هم ولایتی عزیز بغض کردم ولی چه حاصل که دست ما کوتاه است و خرما بر نخیل خدا خیرتان دهد یادگاران 8 سال پایداری

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.196 seconds.